علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به همدستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به همتا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشککیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم